رنگم نقاب غیرت آن جلوه می درد


فطرت جنون کند که ز بویم اثر برد

شادم که بی نشانی آثار رنگ و بو


بیرونم از قلمروتحقیق پرورد

این چار سو ادبگه سودای نازکیست


عمری ست ضبط آه من آیینه می خرد

خلقی در امل زد و با داغ یأس رفت


آتش به کارگاه فسون خانهٔ خرد

داغم ز جلوه ای که غرور تغافلش


آیینه خانه ها کند ایجاد و ننگرد

هنگامهٔ قبول نفس بسکه تنگ بود


پا تا سرم چو شمع ز هم خورد دست رد

نقاش شرم دار ز پرداز انفعال


تصویرم آن کشد که ز رنگم برآورد

آیینهٔ خرام بهار است گرد رنگ


من نقش پا خیال تو هرجا که بگذرد

طاووس من بهار کمین چه مژده است


عمری ست بال می زنم و چشم می پرد

بیدل جواب مطلب عشاق حیرت ست


آنکس که نامه ام برد آیینه آورد